بررسي و تحليل برهان معجزه بر امامت وليعصر عجل الله تعالي فرجه الشريف
علي رباني گلپايگاني
چکیده معجزه، همان گونه كه صدق مدعي نبوت را اثبات ميكند، صدق مدعي امامت را نيز اثبات ميكند و به نبوت اختصاص ندارد. در بسياري از تعاريف، متكلمان اسلامي كلمه «دعوي» به صورت مطلق ذكر شده و به دعوي نبوت، مقيد نشده است. شايد برخي نيز كه آن را به دعوي نبوت مقيد كرده اند، مورد غالب و مشهور آن را در نظر داشتهاند. متكلمان اماميه معجزه را يكي از راههاي شناخت امام دانسته و توانايي بر انجام معجزه را از صفات لازم امام شمردهاند. آنان در اثبات امامت امامان اهلبيت عليهم السلام عموماً و امام عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف خصوصاً علاوه بر نصوص امامت، از برهان معجزه نيز بهره گرفتهاند. معجزات حضرت ولي عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف بسيار است كه برخي به دوران قبل از امامت آن حضرت و برخي به دوران امامت ايشان در دو دوره غيبت صغرا و كبرا مربوط است .در تواتر معنوي اين معجزات، ترديدي راه ندارد؛ بنابراين برهان قاطع بر امامت ايشان خواهد بود .كليد واژهها: امام عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف، امامت، معجزه، خارق العاده، معجزه ارهاصي، معجزه تصديقي، علم غيب .مقدمه از ديدگاه اماميه، يكي از راههاي شناخت امام، معجزه است.[1] بر اين اساس، توانايي بر انجام معجزه را يكي از صفات لازم براي امام دانستهاند. (بحراني، 1406: ص182؛ طوسي، 1405: ص9؛ فاضل مقداد، 1422: ص334). معجزه، كار خارق العادهاي است كه به مشيت و عنايت خاص خداوند از فردي صادر ميشود، تا دليل بر حقانيت مدعاي الهي او باشد. متكلمان اسلامي، معجزه را به خارق العادهاي تعريف كردهاند كه با ادعاي آورندهاش مطابقت دارد و با تحدي همراه و معارضه ناپذير است. (شيخ مفيد، 1413: ص48)[2] روشن است كه تعريف مزبور به ادعاي نبوت اختصاص ندارد و دعوي امامت را نيز شامل ميشود؛ بنابراين، مقرون بودن معجزه با ادعاي نبوت كه در كلمات برخي از متكلمان آمده (بحراني، 1406: ص127؛ جرجاني، 1412: ج8، ص223 ـ 225)، از باب مثال يا قيد غالب است؛ زيرا معجزه در باب نبوت، نسبت به باب امامت، نقش تعيين كنندهتري دارد. در باب امامت، نقش اساسي مربوط به نص (مطابق ديدگاه شيعه) يا بيعت (مطابق ديدگاه اهل سنت) است. در هر حال، فرضيه اختصاص معجزه به باب نبوت، دليل عقلي يا نقلي معتبري ندارد. دلالت معجزه بر صدق ادعاي نبوت يا امامت، عقلي و قطعي است؛ زيرا ادعاي نبوت يا امامت، ادعاي مقام و منصبي الهي است. در اين صورت اگر مدعي آن، دروغگو باشد، خداوند به او عنايت ويژه نخواهد كرد و چنان قدرت خارق العادهاي به وي نخواهد بخشيد؛ زيرا اين كار با رحمت و حكمت خداوند، سازگاري ندارد، و از نظر عقل، انجام كاري كه با حكمت و رحمت، سازگاري ندارد از خداوند، محال است. فهم عقلي و فطري بشر اين است كه خداوند حكيم، كسي را كه به دروغ، نبوت يا امامت را ادعا كند، مورد عنايت ويژه خود قرار نميدهد و او را به انجام كاري خارق العاده مجهز نميسازد؛ خواه، كار خارق العاده قبل از ادعاي نبوت يا امامت از وي صادر شود، يا پس از ادعاي نبوت يا امامت؛ بدين سبب است كه برخي از متكلمان اسلامي، آنجا كه از معجزات پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم سخن گفتهاند هم خوارق عادات قبل از ادعاي نبوت را نام بردهاند و هم خوارق عادات پس از آن را. گونه نخست را «ارهاصي» و گونه دوم را «تصديقي» ناميدهاند (تفتازاني، 1409: ج5، ص37 ).ارهاصي يا تصديقي بودن معجزات از جنبة مقايسه آنها با خداوند متعال است كه اعطا كننده معجزات به پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم بوده است؛ اما از جنبه دلالت بر صدق ادعاي نبوت آن شخص از نظر عقل و فطرت بشر، تفاوتي وجود ندارد؛ زيرا از نظر عقل، اعطاي معجزه از سوي خداوند حكيم به انسان دروغگو، قبيح بوده، صدور فعل قبيح از خداوند سبحان، محال است؛ خواه آن معجزه، قبل از ادعاي نبوت يا امامت باشد، يا پس از ادعاي نبوت يا امامت .اقسام معجزه و كيفيت استدلال الف. معجزهاي كه از جنس كلام است؛ مانند قرآن كريم؛ ب. معجزهاي كه از جنس خبرهاي غيبي از گذشته يا آينده يا زمان حال است؛ ج. معجزهاي كه كار خارق العادهاي است كه از كسي صادر ميشود، يا به دعاي او رخ ميدهد و يا به خاطر وي و درباره او تحقق مييابد. بسياري از معجزات حضرت وليعصر عجل الله تعالي فرجه الشريف از گونه دوم و برخي از آنها از گونه سوم هستند .برهان معجزه، امامت همه امامان عليهم السلام را اثبات ميكند؛ زيرا آن بزرگواران مدعي امامت بودند و معجزات بسياري نيز توسط آنان واقع شده است؛ از اين رو برخي از متكلمان اماميه اثبات امامت امامان اهل بيت عليهم السلام را يكجا مطرح كردهاند؛ مانند ابوالصلاح حلبي در تقريب المعارف [3] و علي بن يونس عاملي بيّاضي در الصراط المستقيم[4]، و فاضل مقداد در اللّوامع الإلهيّة[5] و محقق حلّي در كتاب المسلك.[6]برخي از متكلمان نيز معجزات هر يك از امامان عليهم السلام را در باب مخصوص به امامت آن امام، به عنوان يكي از دلايل امامت او بيان كردهاند؛ مانند شيخ مفيد در كتاب ارشاد. وي براي اثبات امامت امام زمان عجل الله تعالي فرجه الشريف از دلايل عقلي و نقلي بهره گرفته و بابي را به نقل معجزات و كرامات آن حضرت، اختصاص داده است .نمونه كاملتر و دقيقتر استدلال بر امامت وليعصر عجل الله تعالي فرجه الشريف بر اساس معجزات آن حضرت، روشي است كه شيخ الطائفه در كتاب الغيبة به كار برده است. وي امامت حضرت ولي عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف را از سه راه اثبات كرده است :الف. از راه ضرورت وجود امام معصوم در هر زماني به حكم عقل و ابطال ديدگاههاي مذاهب اسلامي ديگر در باب امامت و تعيين مصداق امام غير از ديدگاه شيعه اماميه (طوسي، بيتا: ص3ـ 57)؛ ب. از راه نصوص متواتري كه از پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم و امامان اهل بيت عليهم السلام بر امامت ولي عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف نقل شده است (همو: ص88ـ116)؛ ج. از راه خوارق عادات و معجزاتي كه توسط حضرت صاحب الزمان عجل الله تعالي فرجه الشريف واقع شده است (همو: ص170ـ199 ).شيخ الطائفة حدود سي نمونه از معجزات امام عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف را نقل كرده و در پايان گفته است :اين اخبار، بيانگر خبرهاي غيبي و گزارشي از حوادث آينده به روش خارق العاده است كه كسي نميتواند از آنها آگاه شود، مگر اينكه خداوند از طريق پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم او را آگاه كرده باشد و چون خداوند معجزات را به دروغگويان نميدهد، اين معجزات، راستگويي امامان عليهم السلام را در ادعاي امامت اثبات ميكند .نمونههايي از معجزات حضرت وليعصر عجل الله تعالي فرجه الشريف معجزاتي كه از امام عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف سر زده، بسيار است. برخي از آنها قبل از فرا رسيدن زمان امامت آن حضرت (255ـ 260ق) واقع شده است، و برخي ديگر در دوران غيبت صغرا (260ـ 329ه) و برخي ديگر در دوران غيبت كبري رخ داده است. معجزات بخش نخست، از آنرو كه زمان امامت وليعصر عجل الله تعالي فرجه الشريف فرا نرسيده، و ادعاي امامت از سوي وي مطرح نشده بود، جنبة«ارهاصي» دارد؛ يعني پايه و شالوده امامت او را استوار ميسازد، و از آن جهت كه امامت او توسط پدر بزرگوار و نياكان گرامياش مطرح شده بود، برهان امامت به شمار ميرود. همچنين معجزاتي كه در دوران غيبت صغرا و كبرا واقع شده است، از آنجا كه ادعاي امامت از جانب آن حضرت مطرح شده بود، برهان امامت او به شمار ميرود. از آنجا كه نقل همة اين معجزات از گنجايش اين مقال بيرون است، به نقل نمونههايي از معجزات وليعصر عجل الله تعالي فرجه الشريف در زمان غيبت صغرا بسنده ميكنيم.[7] 1. محمد بن ابراهيم بن مهزيار گفته است:هنگامي كه امام عسكري عليه السلام از دنيا رفت، من ]دربارة امام پس از او[ دچار ترديد شدم، و از سويي نزد پدرم اموال بسياري ]از وجوهات[ بود. پدرم بيمار شد و يقين كرد كه از دنيا خواهد رفت؛ لذا سفارش آن اموال را به من كرد و پس از سه روز از دنيا رفت. من آن اموال را به عراق بردم و منزلي اجاره كردم. تصميم گرفتم كه چند روزي منتظر بمانم و هرگاه حقيقت امر بر من روشن شد، آن اموال را به امام تحويل دهم، و در غير اين صورت، آن را صدقه بدهم .پس از گذشت چند روز، فردي نامهاي برايم آورد كه خطاب به من نوشته شده بود و در آن، مقدار و خصوصيات اموال، دقيقاً بيان شده بود؛ حتي جزئياتي توضيح داده شده بود كه من از آنها آگاه نبودم. اموال را به فرستاده تحويل دادم و چند روز از شك و ترديدي كه به من دست داده بود، شرمنده و سرافكنده بودم، تا اين كه نامهاي به دستم رسيد كه در آن آمده بود: «تو را جانشين پدرت كرديم؛ پس خداي را سپاسگزار باش.» (كليني، 1388: ج1، ص434ـ435؛ مجلسي، 1390: ج51، ص310 ـ 311 )2. از شيخ عَمري، نايب خاص امام عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف نقل شده كه فردي اموالي را كه به عنوان وجوهات شرعي بدهكار بود، به من داد ]تا به امام عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف برسانم. اموال را به امام دادم[ اموال به وي باز پس داده شد و به او گفته شد: «چهارصد درهم از اين اموال، حق عموزادگان تو است؛ حقّ آنان را از آن، جدا كن.» آن مرد، متحير و شگفت زده شد، و به بررسي اموال خود پرداخت. در دست او مالي بود كه به فرزندان عمويش تعلق داشت؛ برخي را به آنان داده بود، و برخي را نپرداخته بود كه مقدار آن، چهارصد درهم بود. آن را از مال خويش جدا كرد و به صاحبانش داد، و بقيه اموال از او پذيرفته شد (كليني، 1388: ج1، ص435؛ صدوق، 1416: ج2، ص486؛ مفيد، 1413 (اول): ج2، ص356).3. محمد بن يوسف شاشي گفته است: به بيماري ناعلاجي مبتلا شدم و مال بسياري را براي معالجه آن، مصرف كردم؛ ولي فايده نبخشيد. نامهاي به وليعصر عجل الله تعالي فرجه الشريف نوشتم و از او خواستم برايم دعا كند. امام عليه السلام در پاسخ نامهام نوشت: «ألبسك الله العافية و جعلك معنا في الدنيا و الآخرة؛ خدا به تو لباس عافيت بپوشاند و در دنيا و آخرت، تو را با ما قرار دهد». در كمتر از يك هفته، بيماريم برطرف شد. جريان را با يكي از پزشكان در ميان گذاشتم؛ او گفت: «براي اين درد، دارويي نميشناسيم، و سلامتي تو بدون شك از سوي خدا ]و بدون اسباب طبيعي[ بوده است» (كليني، 1388: ص436؛ حديث11؛ مفيد، 1413 (اول): ج2، ص357ـ358)4. علي بن حسين يماني گفته است: به منطقة عسكر (سامّرا) رفتم تا امام عصر عليه السلام را زيارت كنم. خود را به كسي معرفي نكردم و كسي را از قصدم آگاه نساختم. ناگهان فردي نزد من آمد و گفت: «برخيز» گفتم: «به كجا برويم؟» گفت: به «سوي منزل». گفتم: «شايد مرا با كسي اشتباه گرفتهاي. نام من چيست؟» گفت: «نه؛ اشتباه نگرفتهام؛ تو علي بن الحسين، فرستاده جعفر بن ابراهيم هستي». پس مرا به منزل حسين بن احمد برد و به او چيزي گفت كه من از آن آگاه نشدم؛ ولي همه خواستههايم را برآورد. سه روز نزد او بودم، و اذن زيارت امام عليه السلام را طلب كردم كه به من اذن داده شد و در شبي امام عليه السلام را زيارت كردم (كليني، 1388: ج1، ص436؛ مفيد، 1413 (اول): ج2، ص358؛ صدوق، 1416: ج2، ص491).5. علي بن حسين يماني گفته است: به بغداد رفته بودم. قافلهاي از يمن عازم حركت به سوي يمن بود، من نيز خواستم با آن قافله رهسپار يمن شوم. نامهاي نوشتم و از امام عليه السلام اذن رفتن خواستم. پاسخ آمد: «با آنان بيرون مرو كه براي تو خيري ندارد. در كوفه بمان». من نيز چنين كردم. قافله بيرون رفت. بنوحنظله بر آنان يورش بردند و آنان را هلاك كردند. در نامهاي ديگر طلب اذن كردم كه از طريق دريا سفر كنم؛ به من اذن داده نشد. از كاروانهايي كه از طريق دريا رفته بودند جويا شدم؛ معلوم شد كه قومي از هند بر آنان يورش برده و آنان را نابود كردهاند (همو).6. حسن بن فضل يماني گفته است: پدرم دو بار با خط خود به ناحيه مقدسه امام عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف نامه نوشت و پاسخ او داده شد؛ ولي يكي از فقهاي اصحاب ما به امام عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف نامهاي نوشت و پاسخ او داده نشد. در جستوجوي علت آن برآمديم؛ معلوم شد كه او تغيير عقيده داده و به قرامطه پيوسته است (كليني، 1388: ج1، ص436؛ مفيد، 1413 (اول): ج2، ص3359).7. همو گفته است: به عراق سفر كردم و تصميم گرفتم كه تا نيازهايم بر آورده نشود، آنجا بمانم. مدتي گذشت؛ دلتنگ شدم و ترسيدم از رفتن به حج باز بمانم. روزي نزد محمد بن احمد كه از سفيران ]مع الواسطه[ امام عجل الله تعالي فرجه الشريف بود رفتم و از او خواستم مرا راهنمايي كند. او گفت: «به فلان مسجد برو، آن جا مردي نزد تو خواهد آمد». من به آن مسجد رفتم. مردي بر من وارد شد. وقتي نظرش به من افتاد خنديد و گفت: «غمگين مباش. در همين سال به حج خواهي رفت و به سلامتي نزد خانوادهات بازخواهي گشت». من آرامش يافتم و گفتم: «اين، مصداق همان است ]= نشانهاي است از حل مشكلات و رفع نيازهايم[».سپس وارد عسكر ]سامّرا[ شدم. در آن جا كيسهاي كه در آن، پيراهن و مقداري دينار بود، به من داده شد. از اين بابت غمگين شدم و پيش خود گفتم: «بهره من نزد اين قوم، همين است» ]آن را كم شمردم[ و در اقدامي جاهلانه، آن را برگرداندم. سپس از اين كار خود پشيمان شدم و پيش خود گفتم: «با رد عطاي مولايم كافر شدم». نامهاي نوشتم و از كار خود عذر خواستم و استغفار كردم .در حالي كه تطهير كرده و براي اقامه نماز آماده شده بودم، با خود فكر ميكردم و ميگفتم: «اگر دينارها به من بازگردانده شود، در آنها تصرف نخواهم كرد و آنها را به پدرم تحويل خواهم داد؛ زيرا او در مصرف آنها از من آگاهتر است.» در اين هنگام، همان فردي كه كيسه دينارها و لباس را به من داده بود، بيرون آمد و گفت: «به من گفته شده است كه تو اشتباه كردي كه آن مرد را از راز دادن دينارها به او آگاه نكردي. ما گاهي براي تبرك، مبلغي به دوستانمان ميدهيم، بدون آنكه آنان درخواست كرده باشند، و گاهي پس از درخواست آنان، چيزي به عنوان تبرك به آنها ميدهيم.» سپس نامهاي به من داده شد كه در آن نوشته شده بود: «تو اشتباه كردي كه احسان ما رد كردي، و چون از خدا طلب آمرزش كردهاي، خدا تو را ميآمرزد، و از آنجا كه تصميم گرفتهاي در دينارها تصرف نكني و از آنها بهره نبري، آنها را به تو باز نميگردانيم؛ ولي لباس را بگير كه براي احرام، به آن نياز داري.» (همو ).8. حسن بن عبدالحميد گفته است: در ]وكالتِ[ حاجز بن يزيد ]كه وكيل امام عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف بود[ شك كردم. اموالي را جمع كردم و به عسكر ]سامرّا[ رفتم. در آنجا نامهاي به دستم رسيد كه در آن نوشته شده بود: «در مورد ما و كسي كه جانشين ما در كارهاي ماست، شكي نيست. آنچه را با خود آوردهاي، به حاجز بن يزيد تحويل بده» (كليني، 1388: كافي، ج1، ص437؛ مفيد، 1413 (اول): ج2، ص361).9. پدر غلام احمد بن حسن گفته است: وارد سرزمين جبل ]منطقهاي بين بغداد و آذربايجان[ شدم؛ در حالي كه به امامت معتقد نبودم، و همگي ] اهل بيت عليهم السلام و خلفا[ را دوست ميداشتم. تا اينكه يزيد بن عبدالله از دنيا رفت. او به من وصيت كرده بود كه شهري سمند ]نام اسب او[ و شمشير و كمربندش را به مولايش ]ولي عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف [تحويل دهم. من ترسيدم كه اگر اسب او را به «اذ كوتكين» ]فرمانده سپاه عباسي[ ندهم، از جانب او تحقير و اذيت شوم؛ لذا آنها را نزد خود به هفتصد دينار قيمت كردم و بدون اينكه كسي را از اين مطلب آگاه كنم، اسب را به اذكوتكين دادم. در اين هنگام، از عراق نامهاي به دستم رسيد كه در آن آمده بود: «هفتصد ديناري را كه از بهاي شهري و شمشير و كمربند از ما نزد تو است، براي ما بفرست». (كليني، 1388: ص438، مفيد 1413 (اول): ج2، ص362).10. حسن بن عيسي عُريضي گفته است: هنگامي كه امام حسن عسكري عليه السلام از دنيا رفت، مردي از مصر با اموالي به مكه آمد، تا آن اموال را به صاحب امر امامت برساند. در آن حال، با نظرات گوناگوني مواجه شد؛ برخي ميگفتند: «امام حسن عسكري عليه السلام كسي را جانشين خود معرفي نكرده است.» برخي ديگر ميگفتند: «جانشين او جعفر ]برادر امام عسكري عليه السلام جعفر كذّاب[ است و برخي ديگر ميگفتند: «جانشين او فرزندش ميباشد».وي نامهاي نوشت و با فردي كه كنيهاش ابوطالب بود به عسكر ]سامّرا[ فرستاد، تا از حقيقت امر، جستوجو كند. آن مرد، نزد جعفر رفت و از او برهان طلبيد. جعفر گفت: «اكنون آمادگي ندارم». وي به سوي باب ]خانه امام عسكري عليه السلام [ رفت و نامهاش را به كساني كه به عنوان سفراي امام عليه السلام موسوم بودند سپرد. در پاسخ او نامهاي صادر شد كه در آن نوشته شده بود: «خدا به تو در عزاي صاحبت ]كسي كه او را فرستاده بود[ اجر بدهد. او از دنيا رفت و وصيت كرده است كه مالي كه با او بود به فرد ثقهاي داده شود تا مطابق آنچه در نامهاي كه براي او نوشته خواهد شد، عمل كند. آن واقعه همان گونه كه در نامه نوشته شده بود، اتفاق افتاده بود.» (كليني، 1388: ص439، ح19؛ مفيد، 1413 (اول): ج2، ص364 )11. محمد بن شاذان بن نعيم نيشابوري گفته است: چهار صد و هشتاد درهم مال متعلق به امام عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف نزد من بود. خوش نداشتم كه كمتر از پانصد درهم بفرستم؛ لذا بيست درهم از خودم به آن افزودم و به محمد بن جعفر اسدي ]كه از ابواب امام عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف بود، [ دادم؛ اما او را از آن مطلب آگاه نساختم. وقتي قبض رسيد آن اموال به دستم رسيد. در آن نوشته شده بود: «پانصد درهم رسيد و بيست درهم از آن، متعلق به تو بود (صدوق، 1416: ج2، ص485-486؛ مفيد، 1413 (اول): ج2، ص365)12. علي بن زياد صيمري، طي نامهاي از حضرت ولي عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف كفن درخواست كرد. در جواب او نوشته شده بود: «تو در سال هشتاد ]هشتاد سالگي يا در سال 280 ق[ به آن نياز خواهي داشت». او در سال هشتاد از دنيا رفت و پيش از مرگش براي او كفن فرستاده شد (كليني، 1388: ج1، ص440؛ مفيد، 1413 (اول): ج2، ص366).6. علي بن محمد از يكي از شيعيان نقل كرده كه گفته است: آماده سفر حج دم و با مردم خداحافظي كردم. از ناحيه مقدسه، نامهاي به دستم رسيد كه در آن آمده بود: «ما اين سفر را خوش نداريم و تصميم با تو است». من دلگير و غمگين شدم و نامه نوشتم كه: «از سفر منصرف شدم؛ ولي از اين كه به حج نرفتم، غمگين هستم». پاسخ آمد كه: «غمگين مباش. در سال آينده، به حج مشرف خواهي شد؛ ان شاءالله». سال بعد، نامهاي نوشتم و اذن خواستم و اذن داده شد (كليني، 1388: ج1، ص438؛ مفيد، 1413 (اول): ج2، ص364)17. محمد بن شاذان بن نعيم نقل كرده است: مردي از بلخ، مالي را فرستاد و نامهاي را با آن همراه كرد كه چيزي در آن نوشته نشده بود؛ ولي انگشتان خود را بدون آن كه خطي بر جاي بماند در آن، حركت داده و چرخانده بود. وي، آن مال و نامه را به فرستاده خود داد و به او گفت: «اين مال را به كسي بده كه تو را از اين جريان آگاه كند.» وي عازم سامرا شد و نزد جعفر ]كذاب[ رفت و از او خواست كه از آن واقعه خبر دهد. او گفت: «آيا به بدا اعتقاد داري؟» فرستاده گفت: «آري». جعفر گفت: «براي مولاي تو بدا حاصل شده و به من گفته است كه مال را به من بدهي». فرستاده گفت: «اين پاسخ، مرا قانع نميكند» و از نزد او بيرون رفت و در بين اصحاب ما ميچرخيد، تا اينكه نامهاي به دست او رسيد كه در آن نوشته شده بود: «اين مال، بيرون صندوقي گذاشته شده بود. دزد به خانه صاحبش وارد شد و آنچه را در صندوق بود، برد؛ ولي اين مال، باقي ماند (صدوق، 1416: ج2، ص488، ح11).18. ابو رجاء مصري گفته است: پس از وفات امام حسن عسكري عليه السلام براي ديدن امام پس از او از مصر بيرون رفتم. دو سال تحقيق كردم و به نتيجهاي نرسيدم. در سال سوم در مدينه بودم و در اين باره فكر ميكردم و با خود ميگفتم: اگر امام عليه السلام جانشين ميداشت، پس از دو سال برايم روشن ميشد ]و او را ميديدم.[ در اين هنگام، ندايي آمد كه گويندهاش را نميديدم و مرا خطاب كرد و گفت: «اي نصر بن عبدالله! به اهل مصر بگو: آيا شما پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم را ديدهايد كه به او ايمان آورده ايد؟» نصر ميگويد: «من نام پدرم را نميدانستم؛ زيرا در مدائن به دنيا آمده بودم و پدرم مرده بود و نوفلي مرا بزرگ كرده بود». با شنيدن آن صدا بيدرنگ بر خاستم و رهسپار مصر شدم (صدوق، 1416: ج2، ص491-492)19. محمد بن محمد اشعري از غانم ابي سعيد هندي نقل كرده كه گفته است: من و چهل نفر ديگر، از ملازمان پادشاه هند در كشمير بوديم. ما به تورات، انجيل و زبور، آگاهي داشتيم و در مسايل ديني به ما رجوع ميشد. روزي سخن از محمد صلي الله عليه و آله و سلم به ميان آمد؛ به يكديگر گفتيم: «در كتابهاي ما دربارة او سخن گفته شده است». قرار گذاشتيم كه من درباره او به جست و جو بپردازم. من از كشمير به كابل و از آن جا به بلخ رفتم. فرمانرواي بلخ ابن ابي شور بود؛ نزد وي رفتم و او را از قصد خود آگاه كردم.وي عالمان و فقيهان را جمع كرد تا با من مناظره كنند. من از آنان درباره محمد صلي الله عليه و آله و سلم پرسيدم. گفتند: «او پيامبر ماست و از دنيا رفته است». گفتم: «جانشين او كيست؟» گفتند: «ابوبكر است». گفتم: «نسب او را بيان كنيد». آنان نسب او را شرح دادند. گفتم: «اين محمد صلي الله عليه و آله و سلم پيامبر نيست؛ زيرا جانشين پيامبري كه ما در كتابهاي خود يافته ايم، پسر عمو، همسر دختر و پدر فرزندان اوست». آن عالمان به فرمانروا گفتند: «اين فرد، از شرك به كفر گراييد. دستور بده او را بكشند». من به آنان گفتم: «من جز با بيان كافي، از دين خود بر نميگردم». فرمانروا حسين بن اسكيب را فراخواند و به او گفت: «با اين مرد مناظره كن». حسين به فرمانروا گفت: «علما و فقها اطراف تو هستند؛ به آنان بگو با وي مناظره كنند». فرمانروا گفت: «تو با او مناظره كن. او را به جاي خلوتي ببر و با او مهربان باش». وي به دستور فرمانروا عمل كرد. من از او پرسيدم: «محمد صلي الله عليه و آله و سلم كيست؟» وي گفت: «او پيامبر ماست كه از دنيا رفته و جانشين وي، پسر عمويش علي بن ابي طالب بن عبدالمطلب است كه همسر دختر پيامبر يعني فاطمه و پدر دو پسرش حسن و حسين عليهماالسلام است ».گفتم: «شهادت ميدهم كه جز الله، خدايي نيست و محمد صلي الله عليه و آله و سلم رسول خداست». نزد فرمانروا رفتم و اسلام خود را اظهار كردم. وي به حسين دستور داد كه احكام اسلامي به من بياموزد. من به حسين گفتم: «در كتاب هاي ما آمده است كه هيچ جانشين پيامبري از دنيا نميرود، مگر اين كه جانشيني دارد. جانشين علي عليه السلام چه كسي است؟» گفت: «جانشين علي عليه السلام حسن و پس از او حسين است». سپس جانشينان پس از او را نام برد، تا به حسن عسكري عليه السلام رسيد. آن گاه گفت: «بايد از جانشين حسن عليه السلام جست و جو كني ».محمد بن محمد اشعري گويد: وي در بغداد نزد ما آمد و گفت: در مسير راه، رفيقي داشتم كه با من هم عقيده بود؛ ولي چون از اخلاقش راضي نبودم، از وي جدا شدم. روزي در حالي كه درباره مقصودي كه داشتم فكر ميكردم، ناگهان فردي نزد من آمد و گفت: «مولايت را اجابت كن» و مرا از كوچهها و محلههاي مختلف عبور داد تا وارد خانه و باغي كرد. ناگهان مولاي خود، ولي عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف را ديدم كه نشسته بود. مرا كه ديد، با زبان هندي با من سخن گفت و بر من سلام كرد. آن حضرت اسمم را گفت و دربارة تك تك چهل نفري كه از دوستان هندي من بودند با نامهايشان سؤال كرد. سپس فرمود: «تو قصد داري امسال با اهل قم به حج مشرف شوي؛ ولي امسال به حج نرو. به خراسان برو و سال آينده به حج برو». سپس كيسهاي را به من داد و فرمود: «اين، خرجي تو باشد. در بغداد به خانه كسي نرو و كسي را از آنچه ديدي، آگاه مساز. (صدوق، 1416: ج2، ص495-497 ).20. علي بن محمد بن اسحاق اشعري گفته است: همسري داشتم كه مدتها او را رها كرده بودم. وي نزد من آمد و گفت: «اگر مرا طلاق دادهاي، به من بگو». گفتم: «تو را طلاق نداده ام». سپس با او همبستر شدم. پس از چند ماه به من نامهاي نوشت كه باردار است. من دربارة او نامهاي به ناحيه مقدسه نوشتم و نيز درخواست كردم كه خانهاي كه داماد ]يا پدر زنم[ وصيت كرده بود كه به امام عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف داده شود را به من بفروشد و من بهاي آن را به تدريج بپردازم.در پاسخ نوشته شده بود: «درخواست تو دربارة خانه بر آورده شد؛ اما بارداري همسرت بياساس است». پس از آن، همسرم به من نامه نوشت كه: «آنچه در باره بارداريام نوشته بودم، دروغ بوده است» (صدوق، 1416: ج2، ص497-498 ).21. ابوالحسن بن جعفر بن احمد نقل كرده است: ابراهيم بن محمد بن فرج رخجي دربارة مسايل مختلفي به امام عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف نامه نوشت و نيز درباره نام فرزندي كه براي او متولد شده بود. در پاسخ نامه، جواب سوالاتش داده شده بود؛ ولي درباره نام فرزندش مطلبي نيامده بود. آن فرزند از دنيا رفت.نيز در ميان عدهاي از اصحاب ما در جلسهاي درباره مطلبي اختلافي رخ داده بود. امام عجل الله تعالي فرجه الشريف در نامهاي به يكي از آنان شرح آنچه را كه در آن مجلس گذشته بود. نوشت. (همان )22. اسحاق بن احمد كاتب گفته است: در قم، مرد پارچه فروشي بود كه يك شريك مرجئي داشت. پارچه گرانبهايي به دست آنان رسيد. فرد مومن به شريكش گفت: «اين پارچه براي مولايم مناسب است». شريكش گفت: «من مولايت را نميشناسم؛ ولي تو اين پارچه را هرگونه كه ميخواهي، مصرف كن». هنگامي كه پارچه به دست ولي عصر عجل الله تعالي فرجه الشريف رسيد، آن را دونيم كرد؛ نصفش را نگاه داشت و نصف ديگر آن را برگرداند و فرمود: «ما را به مال مرجئي نيازي نيست». (صدوق، 1416: ج2، ص510)23. ابوالاديان كه از خدمتگزاران امام حسن عسكري عليه السلام بود و نامههاي آن حضرت را به شهرهاي مخلتف ميبرد، گويد: پس از شهادت امام عسكري عليه السلامجمعي از مردم قم، وارد سامرا شدند و از حال امام عسكري عليه السلام پرسيدند و دانستند كه امام عليه السلام از دنيا رفته است. گفتند: «به چه كسي بايد تعزيت بگوييم؟» مردم، جعفر بن علي ]جعفر كذاب<SPAN style="FONT-FAMILY: ; FON |
محمد رضا میرزازاده دانشجوی مهندسی مکانیک دانشگاه صنعتی سیرجان